معنی کل قاشوقی

حل جدول

کل قاشوقی

به معنی قاشوقی سخت است.

به معنی قاشوقی سخت است


قاشوقی

پس گردنی که با کف دست که مانند شکم قاشوقی شده باشد بزنند.

پس گردنی که با کف دست که مانند شکم قاشوقی شده باشد بزنند


به معنی قاشوقی سخت است.

کل قاشوقی


به معنی قاشوقی سخت است

کل قاشوقی

فرهنگ عوامانه

کل قاشوقی

به معنی قاشوقی سخت است.


قاشوقی

پس گردنی را گویند که با کف دست بزنند درصورتی که دست مانند شکم قاشوقی

فرهنگ فارسی هوشیار

قاشوقی

(صفت) منسوب به قاشق، آلتی فلزین که گچ بران بکار برند، خیار خرد خیار ترشی، قسمی زدن بر پشت گردن پس گردنی که با چهار انگشت زنند.

لغت نامه دهخدا

کل کل

کل کل. [ک ُ ک ُ] (اِخ) دهی از دهستان آسمان آباد است که دربخش شیروان چرداول شهرستان ایلام واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

کل کل. [ک ُ ک ُ] (اِخ) دهی از دهستان کلیایی بخش سنقر کلیایی است که در شهرستان همدان واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کل

کل. [ک ُ] (اِ) خمیدگی. کوژی. کجی. انحناء. غوز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
بدانگه که گیرد جهان گرد و میغ
کل پشت چوگانت گردد ستیغ.
بوشکور.
هان ای کل پشت پاردم باف
ای توبره ریش کون غراره.
سوزنی.
|| (ص) دم کوتاه. دم بریده. ابتر. کوتاه دم. کله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کوتاه. پست: قدی کل یعنی قدی کوتاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) || (اِ) روستا. کلی روستایی است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). || (ص) کند: شمشیر کل، اره ٔ کل، کارد کل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله شود.

کل. [ک ُ] (ع اِ) مخفف کُل ّ بهمان معنی است:
طبع هر جزوی که هست آخر سوی کل مایل است.
کاتبی.
دین ودل را کل بدو بسپرد خلق
پیش امر و نهی او میمرد خلق.
مولوی.

کل. [ک َ] (ص) کچل. یعنی شخصی که سر او زخم یا جای زخم داشته باشد و موی نداشته باشد و به عربی اقرع خوانند. (برهان). کچل را گویند یعنی کسی که سر او مو نداشته باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). کسی که سر او از کچلی بی موی بود. (ناظم الاطباء). مسعوف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مخفف کچل. (حاشیه ٔ برهان چ معین):
بدخواه او نژند و سرافکنده و خجل
چون کل که از سرش برباید عمامه باد.
فرخی.
باشی کل ای برادر و معذوری
گر سر برهنه کرد نمی آری.
ناصرخسرو.
ورنه جوان شو که هیچ کل نرهد
جز که به جعد سیه ز ننگ کلی.
ناصرخسرو.
دیوانه ای را به کلی دادند. (النقض ص 264).
از پی عیب کل کله جوید.
سنائی.
سر کل را پناه دان ز کلاه.
سنائی.
از کله ٔ حسود تو سودای مهتری
بیرون شود چو نخوت گیسو ز فرق کل.
سوزنی.
حکیم نوزده را علتی پدید آمد
که راحت از کل سرکفته ٔ کلان بیند.
سوزنی (دیوان چ 1 ص 23 ح).
از چه ای کل باکلان آمیختی
تو مگر از شیشه روغن ریختی.
مولوی.
مال و زر سررا بود همچون کلاه
کل بود آن کز کله سازد پناه.
مولوی.
- امثال:
کل هم خدائی دارد.
کل از مو بدش می آید.
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی.
|| نرینه ٔ جمیع حیوانات را گویند عموماً و گاومیش نر را خصوصاً. (برهان) (ناظم الاطباء). بمعنی نر جمیع بهائم عموماًو گاومیش نر خصوصاً. (انجمن آرا) (آنندراج). نر از گاو و گوسفند و مانند آن. نرینه از ستور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): و اما گوشت بزماده و آن کل، آن خون که از ایشان خیزد غلیظ شود. (الابنیه، یادداشت ایضاً).
- کل خوردن، آبستن شدن گاو و گوسفند و مانند آن. جفت شدن نر باماده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| (اِ) شاخ. (انجمن آرا) (آنندراج). || (ص) منحنی. کج. خمیده. (انجمن آرا) (آنندراج). حق آن است که کل و کله بمعنی کج و کوتاه آمده و آنرا بضم کاف نیز استعمال کرده اند. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به کُل شود. || کوتاه. قصیر. (ناظم الاطباء). || (اِ) چال. گودال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دندان گراز، که آن را چون سلاح بکار برد. یشک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جوانه در حبوبات و برنج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || جوانه در حبوبات و برنج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص) بزرگ: کل چشم، فراخ چشم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (پسوند) مزید مؤخر امکنه. چنانکه در: بنجا کل، جلیل کل، چاکل، دوکل. (یادداشت، به خط مرحوم دهخدا).

گویش مازندرانی

کل

پسوند مکانی است مانند:توت کل

معادل ابجد

کل قاشوقی

567

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری